عارف قزوینی

عارف قزوینی

شمارهٔ ۴۱ - بی‌هنری و تن‌آسایی

۱

ببند ای دلِ غافل به خود رَهِ گله را

زیان بس است ز مردم ببر معامله را

۲

فراخنای جهان بر وجودِ من تنگ است

تو نیز تنگ‌تر از این مخواه حوصله را

۳

دلِ تو ز آهن و من رَه بدان از آن جویم

که راه‌آهن کرده است وصل فاصله را

۴

شدند دَه‌ْدِله و اجنبی‌پرست، منم

که می‌پرستم ایران‌پرستِ یکدله را

۵

تو ای دویده بیابان رنج بهر وطن

به چشم من بِنِهْ آن پای پُر ز آبله را

۶

به هیچ مملکت و ملت این نبوده و نیست

به دست گرگ، شبانی رها کند گله را

۷

مراست رأی کز این بعد انتخاب کنند

وکیل خولی و شمر و سنان و حرمله را

۸

اگرچه دختر فکر تو حامله است عارف

بگو مترس و ببین مردهای حامله را

تصاویر و صوت

دیوان میرزا ابوالقاسم عارف قزوینی، برلین، نوروز 1342 - تصویر ۱۰۰

نظرات