عارف قزوینی

عارف قزوینی

شمارهٔ ۴۳ - آرزو

۱

بیمار درد عشق و پرستارم آرزوست

بهبود زان دو نرگس بیدارم آرزوست

۲

یاران شدند بدتر از اغیار گو به دل

کای یار غار صحبت اغیارم آرزوست

۳

ای دیده خون ببار که یک ملتی به خواب

رفته است و من دو دیدهٔ بیدارم آرزوست

۴

ایران خراب‌تر ز دو چشم تو ای صنم

اصلاح کار از تو در این کارم آرزوست

۵

بیدار هر که گشت در ایران رود به دار

بیدار و زندگانی بیدارم آرزوست

۶

ایران فدای بوالهوسی‌های خائنین

گردیده یک قشون فداکارم آرزوست

۷

خونریزی آنچنان که ز هر سوی جوی خون

ریزد میان کوچه و بازارم آرزوست

۸

در زیر بار حس شده‌ام خسته راه دور

با مرگ گو خلاصی از این بارم آرزوست

۹

بیزار از آن بُدَم که در آن ننگ و عار نیست

امروز از آنچه عمری بیزارم آرزوست

۱۰

مشت معارف ار دهن شیخ بشکند

زین مشت کم نمونهٔ خروارم آرزوست

۱۱

حق واقف است وقف به چنگال ناکسان

افتاده دست واقف اسرارم آرزوست

۱۲

تجدید عهد دورهٔ سلطان حسین گشت

یک مرد نو چو نادر سردارم آرزوست

۱۳

ما را به بارگاهِ شَه عارف اگرچه راه

نَبوَد و لیک پاکیِ دربارم آرزوست

تصاویر و صوت

دیوان عارف قزوینی به کوشش عبدالله بهسرشتی - عارف قزوینی - تصویر ۵۰

نظرات

user_image
کژدم
۱۴۰۲/۱۲/۱۹ - ۰۳:۳۹:۲۲
عارف پیرامون این غزل نوشته است: «در استانبول روزی که آقای میرزا سلیمان‌خان از قول مشاورالممالک که با چند نفر دیگر برای نمایندگی در انجمن ملل به اروپا می‌رفتند، گفتند که حسین‌خان لَلـهٔ بدبخت را به دار زدند. این غزل را برای خاطر این یک شعر که همان وقت به خاطرم آمده بود:  بیدار هرکه گشت در ایران رود به دار بیدار و زندگانی بیدارم آرزوست به یادگار آن مرحوم که جوان پاک‌عقیده‌ای می‌پنداشتم نوشتم. (۱۳۳۷)»  تاریخ قمری‌ست برابر با ۱۲۹۷ خورشیدی.