
عارف قزوینی
شمارهٔ ۴۸ - تمدن بی تربیت نسوان سفر نیمه راه!
۱
بِفِکَن نقاب و بگذار در اشتباه مانَد
تو بر آن کسی که میگفت رُخَت به ماه مانَد
۲
بِدَر این حجاب و آخر بِدَر آزِ ابر چون خور
که تَمَدُّن ار نیایی تو به نیم راه ماند
۳
تو از این لباس خواری شوی عاری و برآری
بدر همچه گل سر از تربتم ار گیاه ماند
۴
دلِ آنکه روت با واسطهٔ حجاب خواهد
تو مگوی دل که آن دل به جوال کاه ماند
۵
پیِ صلح اگر تو بیپرده سخن میان گذاری
نه حریف جنگ باقی نه صف سپاه ماند
۶
تو از آن زمان که پنهان رخ از ابر زلف کردی
همهروزه تیره روزم به شبِ سیاه ماند
۷
نه ز شرم مینیارم به رُخَت نگاه ترسم
که به رویت از لطافت اثرِ نگاه ماند
۸
همه شب پناه بر درگهِ حق بَرَم که عمری
ز دو چشم بد رخ خوب تو در پناه ماند
۹
همه ترس من از آن است خدا نکرده روزی
سرِ ما به پشتِ این معرکه بیکلاه ماند
۱۰
ز وزیر جنگ ما اسم و رسمی در میان نه
سپهش نبینی عارف به سپاه آه ماند
تصاویر و صوت



نظرات