عارف قزوینی

عارف قزوینی

شمارهٔ ۵۵ - دل کارگر زلف سرمایه‌دار!

۱

چه گویمت که چه از دست یار می‌گذرد

به من هرآنچه که از روزگار می‌گذرد

۲

ز یار شکوه کنم یا ز روزگار چه‌ها

ز یار بر من و از روزگار می‌گذرد

۳

چه‌ها گذشت ز زلفت به دل چه می‌دانی

به کارگر چه ز سرمایه‌دار می‌گذرد

۴

بس است تا به کیت سر به زیر پر صیاد

به غفلت اندر و وقت فرار می‌گذرد

۵

به دور نرگس مست تو نادرست کسی

میان شهر اگر هوشیار می‌گذرد

۶

کجاست شحنه که پنهان هزار خون کرده

دو چشم مست تو او آشکار می‌گذرد

۷

به اسم من همه مال التجاره غم و درد

ز شهریار ببین بار بار می‌گذرد

۸

سواره آمد و بگذشت از نظر گفتم

امان که عمر چو چابکسوار می‌گذرد

۹

هزار شکر که دیدم رقیب از کویت

گذشت لیک به خواری چو خار می‌گذرد

۱۰

تو خفته‌ای و چه دانی که در غمت شب هجر

چگونه بر من شب‌زنده‌دار می‌گذرد

۱۱

به مجلسی که تویی گفتگوی ما و رقیب

تمام با سخن گوشه‌دار می‌گذرد

۱۲

بدم از اینکه بدو خوب و ننگ و نام امروز

به یک رویه و در یک قطار می‌گذرد

۱۳

مرا که سایه آن سرو بارور بر سر

نماند، ای به جهنم بهار می‌گذرد!

۱۴

ز دست دیده به هرجا که می‌رود عارف

در آب دیده خود بی‌گدار می‌گذرد

تصاویر و صوت

عارف قزوینی شاعر ملی ایران - عارف قزوینی - تصویر ۲۴۰

نظرات

user_image
کژدم
۱۴۰۲/۱۱/۰۹ - ۱۳:۴۲:۳۰
عارف پیرامون این غزل نوشته است: «دو سال قبل (۱۳۳۸) در مجلسی در اصفهان که آقای نظام همایون که از نجیب‌زادگان آنجا و نقداً معاون نظمیه و ضمناً شاعر خوبی‌ست و یکی از دوستان صمیمی من است، هم حاضر بودند؛ این غزل را که از شاعری رفیق‌تخلص و از متأخرین است خواندم:  زمان عیش و طرب در خمار می‌گذرد بیار باده که کارم ز کار می‌گذرد به هوش باش که می در قدح نمی‌ماند پیاله گیر که فصل بهار می‌گذرد … الخ نظام همایون که با قمرالدوله دلبستگی داشت و گمان دارم تا این اوقات نیز چاره‌ای برای رفع گرفتاری نکرده باشد بعد از اصفهان این غزل را استقبال کرده کتباً به قم یا به عراق فرستادند که مطلع آن این است: چه پرسی‌ام که چه سان روزگار می‌گذرد مرا که عمر به هجران یار می‌گذرد بعد از رسیدن دست‌خط ایشان مرا نیز چون در اصفهان دلی به گرو بود این غزل را ساخته به جهت ایشان فرستادم.» تاریخ قمری‌ست برابر با ۱۲۹۸ خورشیدی.