
عارف قزوینی
شمارهٔ ۶۱ - سپاه عشق
۱
سپاهِ عشقِ تو مُلکِ وجود ویران کرد
بنای هستیِ عمرم به خاک یکسان کرد
۲
چه گویمت که چه کرده است خواهی ار دانی
بدان که آنچه که ناید به گفتوگو آن کرد
۳
چه کرد عشقِ تو عاجز ز گفتنم آن کرد
به من که دورهٔ شومِ قَجَر به ایران کرد
۴
خدا چو طُرّهٔ زلفت کند پریشانش
کسی که مملکت و ملّتی پریشان کرد
۵
الهی آنکه به تنگِ ابد دچار شود
هر آن کسی که خیانت به مُلکِ ساسان کرد
۶
به اردشیرِ غیورِ درازدست بگو
که خَصم مُلکِ تو را جُزوِ انگلستان کرد
۷
خرابی آنچه به دل کرد والیِ حُسنش
به اصفهان نتوان گفت ظلّ سلطان کرد
۸
چو جغد بر سرِ ویرانههای شاه عباس
نشست عارف و لعنت به گورِ خاقان کرد
تصاویر و صوت



نظرات
سید جلال حسینی