عارف قزوینی

عارف قزوینی

شمارهٔ ۶۵ - گریه

۱

مگو چه سان نکنم گریه، گریه کار من است

کسی که باعث این کار گشته، یار من است

۲

متاع گریه به بازار عشق رایج و اشک

برای آبرو و قدر و اعتبار من است

۳

شده است کور ز دست دل جنایتکار

دو دیدهٔ من و دل هم جریحه‌دار من است

۴

چو کوه غم پس زانو به زیر سایهٔ اشک

نشسته منظرهٔ اشک آبشار من است

۵

به تیره‌روزی و بدروزگاری‌ام یک عمر

گذشت و بگذرد این روز روزگار من است

۶

میان مردم ننگین من آنقدر ننگین

شدم که ننگ من اسباب افتخار من است

۷

تگرگ مرگ بگو سیل خون ببار و ببر

تو رنگ ننگ که آن فصل خوش بهار من است

۸

مدام خون دل خویشتن خورم زین ره

معیشت من و از این ممر مدار من است

۹

به سر چه خاک به جز خاک تعزیت ریزم

به کشوری که مصیبت زمامدار من است

۱۰

بدان محرم ایرانی اول صفر است

که قتل نادر ناکام نامدار من است

۱۱

فشار مرگ که گویند بهر تن پس مرگ

به من چه من چه کنم روح در فشار من است

۱۲

تدارک سفر مرگ دید عارف و گفت

در این سفر کلنل چشم‌انتظار من است

تصاویر و صوت

دیوان میرزا ابوالقاسم عارف قزوینی، برلین، نوروز 1342 - تصویر ۱۱۴

نظرات

user_image
کژدم
۱۴۰۲/۱۰/۲۱ - ۱۴:۴۱:۴۲
عارف پیرامون این غزل نوشته است: «هشتم ماه محرم ۱۳۴۱ این غزل را در شهر سنندج به یادگار شهادت خداوندگار عظمت و ابهت، مجسمهٔ شرافت و میهن‌پرستی، دلیر بی‌نظیر دورهٔ انقلاب مقتول محیط مسموم و مردکش و قوام‌السلطنه‌پرور سربریدهٔ عهد جهالت و نادانی به قیمت سه قران و ده شاهی به دست شمر ایرانی یک نفر قوچانی به امر تلگرافی حضرت اشرف قوام‌السلطنه و به دستور سردار بجنوردی نیکنام الی‌الابد سردار باافتخار ایران کلنل محمدتقی‌خان که نام مقدسش به رنگ خون برجسته‌ترین کلمه‌ای‌ست برای لوحهٔ سینه‌های پاک و چاک‌چاک هر ایرانی وطن‌پرست به تهران فرستادم که روز دور سنوی اول یعنی غرهٔ صفر در روزنامه‌ها درج گردید.» تاریخ قمری‌ست برابر با هشتم شهریور ۱۳۰۱ خورشیدی.