عارف قزوینی

عارف قزوینی

شمارهٔ ۷۹ - دوخا محمد و عارف

۱

ابرویش تا رقمِ قتلِ من امضا می‌کرد

مژه این حکم برون نامده اجرا می‌کرد

۲

به چه حالی که دلِ سنگ به حالم می‌سوخت

چشمِ خونریز وی این حال تماشا می‌کرد

۳

قدش از هر قدمی فتنه به پا می‌انگیخت

لبش از هر سخنی مَفسَده برپا می‌کرد

۴

همه در واهمه این مردم از آن مردم چشم

این همه همهمه یک بی‌سر و بی‌پا می‌کرد

۵

از درِ دیدهٔ هرکس که گذر کرده، هنوز

دور از دیده نگردیده به دل جا می‌کرد

۶

هر دلی را که شدی خیل خیالش داخل

محو چون داخلهٔ مملکت ما می‌کرد

۷

من به هر شاخی از این باغ ز بیداد محیط

آشیان بستم از آنجا پر من وا می‌کرد

۸

کارِ رسواییِ دل بین که مرا در نظرِ

کشوری، این همه رسوا شده رسوا می‌کرد

۹

تلخ‌کامی من از زندگی این بس که دلم

شهد آسودگی از مرگ تمنا می‌کرد

۱۰

پیش از آنی که زند سبزه سر از خاکش کاش

دل (عارف) هوس سبزه و صحرا می‌کرد

تصاویر و صوت

عارف قزوینی شاعر ملی ایران - عارف قزوینی - تصویر ۲۸۷

نظرات