عارف قزوینی

عارف قزوینی

شمارهٔ ۸۵ - به آن که گشته نهان در جوال نتوان گفت

۱

به یار شرح دل پرملال نتوان گفت

نگفته بهتر، امر محال نتوان گفت

۲

خیال یکشبهٔ هجر تا به دامن حشر:

اگر شود همه‌روزه وصال نتوان گفت

۳

به سان نقش خیال از تصورات خیال

شدم تمام و به کس این خیال نتوان گفت

۴

تراست پنبهٔ غفلت به گوش و من الکن

به گوش کر، سخن از قول لال نتوان گفت

۵

نهان به پردهٔ اسرار عشق یک سر موی

به آنکه گشته نهان در جوال نتوان گفت

۶

سخن ز علم مگو پیش جهل در برِ جغد

حدیث طایر «فرخنده‌فال» نتوان گفت

۷

خموش باش که در پیشگاهِ حُسن و جمال

سخن ز مکنت و جاه و جلال نتوان گفت

۸

به ملتی که ز تاریخ خویش بی‌خبر است

به جز حکایت محو و زوال نتوان گفت

۹

به پیش شیخ ز اسرار می‌فروش مگوی

که حرف راست به شیطان‌خیال نتوان گفت

۱۰

مجال آنکه دهم شرح زندگانیِ خویش

به دست خامه، به عمری مجال نتوان گفت

۱۱

بس است شکوه و دلتنگی اینقدر عارف

بد از محیط، علی‌الاتصال نتوان گفت

تصاویر و صوت

نظرات