عارف قزوینی

عارف قزوینی

شمارهٔ ۱۱ - باد فرح‌بخش بهاری

عارف در دیوانش می‌نویسد که این تصنیف را پنج-شش ماه پس از «تصنیف شوستر» (که آن را زمستان سال ۱۳۲۹ ه.ق سروده) با «یک حالت یأس و ناامیدی» ساخته است.

۴

باد فرح بخش بهاری وزید

پیرهن عصمت گل بردرید

۵

نالۀ جان سوز ز مرغ قفس

تا به گلستان رسید (تا به گلستان رسید)

۶

قهقهۀ کبک دری

بود چو از خودسری

پنجۀ شاهین چرخ

۸

بی درنگ

زد به چنگ

رشتۀ عمرش برید

۱۰

تا به قفس اندرم

ریخته یکسر برم

بایدم از سر گذشت

شاید از این در پرید

۱۲

کشمکش و گیر و دار اگر گذارد

کج روی روزگار اگر گذارد

۱۳

پای گل از باده تر کنم دماغی

نیش جگر خوار خار اگر گذارد

۱۴

این دل بی اختیار اگر گذارد

گوشه کنم اختیار اگر گذارد

۱۵

ز آه دل آتش زنم به عمر بدخواه

دیدۀ خونابه بار اگر گذارد

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
جواد جمشیدی
۱۳۹۷/۱۰/۰۹ - ۱۲:۱۱:۱۰
این تصنیف را خانم "مرجان وحدت" در آلبوم "دشت آبی" اجرا کرده اند.
user_image
سید محسن
۱۳۹۹/۰۱/۲۸ - ۱۵:۳۷:۱۷
تا به قفس اندرم--ریخته یکسر پرمدرست است
user_image
کژدم
۱۴۰۲/۱۲/۱۹ - ۰۴:۲۶:۳۳
عارف پیرامون این تصنیف نوشته است: «بیات زند که بدبختانه بیات ترک معروف است در صورتی که روح ترک از چنین آواز و این آهنگ خبر ندارد و قول می‌دهم آن را در هیچ یک از ممالک و حتی بادیه‌نشین‌های ترک نخواهید شنید. دور نیست که بعضی از ایرانیان بیگانه‌پرست در موقع استیلای ترک‌ها برای اینکه شاید این آهنگ به گوش یکی از سلاطین مغول خوش آمده است از راه تملق آن را به اسم ترک خوانده‌اند. از این می‌شود پی برد به دستگاه‌هایی که مانند ماوراءالنهر، روح‌الارواح، مهدی ضرابی، نوروز عرب به اسامی عربی موسومند، حتی اگر حجاز را که شبیه‌ترین آوازها به لحن عرب است یک ایرانی و یک عرب بخواند خواهیم دید که هرگز به هم شبیه نیستند. مملکتی که تاریخ عمومی ملی خود را به طوری که لازم است وقایه نکرده البته تاریخ موسیقی نخواهد داشت! در اینکه شعر و موسیقی از دیرباز در ایران دارای شکوه و عظمت بوده است شبهه‌ای نیست؛ و زمان سلطنت خسروپرویز و افسانه‌های باربد شاهد این دعوی است. و احتمال اینکه اغلب نغمه‌های معروف را عرب از ایران گرفته است بیشتر از عکس آن است. در واقع ذوق به من اجازه نمی‌دهد که زیادتر از دو آوازه به عرب‌ها اسناد دهم که یکی از آن دو «ارجوزه» است که در جنگ می‌خواندند و دیگری «هدی» که با آن نغمه شتر می‌راندند. آوازهای ایرانی از صدها سال به این طرف در فشار متعصبین نادان فراموش شده و در واقع ارباب صنعت موسیقی در ایران با آن همه تحقیرها که دیده و به اسم «مطرب» در یک مفهوم استحقار نامیده شده‌اند، و برای سلامت نگه داشتن کاسهٔ تار کاسهٔ سرشان در دست یک مشت اشرار یا …های بی‌عار شکسته است، جسارتی به کار برده‌اند که تاکنون این نغمه‌ها را در سینه نگه داشته و اقلاً قسمتی را نگذاشته‌اند از میان برود. موسیقی هزار یک احترامی را که در اروپا دارد در ایران نداشته و موسیقی‌شناس در جزو رقاص، عمله اموات، روضه‌خوان و بالاخره مطرب، مانند بعضی از شعرای قدیم نوکران حضرت اشرف‌ها و اسباب کیف و تردماغی آقایان بودند. در دورهٔ مشروطه نیز به عزت موسیقی چندان نیفزود. جوانی را که شخصاً می‌شناسم و سابقه‌اش معلوم است و شاید فردا نازالملک یا چشمک‌السلطنه یا قرالدوله لقب گیرد (برای اینکه از اسم او مردم پی به سابقهٔ او نبرند چنانکه اغلب لقب‌داران حالشان این است). بلی، این جوان که شغلش ضرب گرفتن بود داخل ژاندارمری شد و بعد رفته در قم رییس نظمیهٔ آنجا شد. یک تارزنی را که گذرانش همان تارش بود برای خوشایند عدهٔ …های از شمر بدتر محکوم به حبس نموده و تارش را که رباب جان او بود شکست! موسیقی قدیم و حتی بعضی از آلات موسیقی ایران در سایهٔ این بی‌احترامی از میان رفته است و تنها اثری از آن‌ها در داستان‌ها و اشعار و غیره مانده است. خواجه می‌فرماید:  رباب و چنگ به بانگ بلند می‌گوید که گوش هوش به فتوای اهل راز کنید من می‌گویم: کمانچه مانده و سنتور و تار تا زود است به حکم شرع پر هر سه زود باز کنید بعد از مرحوم محمدصادق‌خان که خلاق سنتور بود، سنتور از بین رفته و تنها کسی که آن را هنوز نگه داشته است، سماع حضور است، که مربی و معلم بی‌نظیری‌ست. پس از حبیب سماع حضور بر سنتور ای اهل ذوق به فتوای من نماز کنید کمانچه هم که دارد جای خود را به «ویالن» می‌دهد و شاید عاقبتش بعد از حسین‌خان و باقرخان همان باشد که عاقبت دیگر افتخارات و آثار ملی ما، و زبان حالش این است: منم که سرّ دل از سینه گوشزد کردم به جز شکایت از دست بد چه بد کردم دمی ز پا ننشستم نگفتنی گفتم فغان ز چرخ به حدی که می‌رسد کردم ز کیقباد و جم و داریوش و کیخسرو یگان یگان به نظرها رسانده رد کردم ثنا و مدح سلاطین تاج‌بخش عجم به بزم دوست به کوری خصم بد کردم برای خاطر اثبات حرف خود این یک غزل ز گفتهٔ عارف به کف سند کردم ولی افسوس کسی گوش به گفتهٔ او نکرد و آخر گفت: آنچه از پیر مرا خاطر و از استاد است گفتم، افسوس که در گوش تو همچون باد است تار هم بعد از مرحوم میرزا حسین‌قلی چراغش تقریباً خاموش شد و با اینکه حالا معمول‌ترین آلت موسیقی ایرانی‌ست باز بزرگ‌ترین استاد آن که قرن‌ها لازم است که دست طبیعت پنجه‌ای بدان قدرت به وجود آرد از میان رفت؛ پنجه‌ای که هر وقت به حرکت می‌آمد قرار از کف و آرام از دل شنوندگان می‌ربود و مانند صورت بر دیوار، به قول عرب «کان علی رؤسهم الطیر» بی‌اختیار مجذوب سکوت می‌گردید.  کاسهٔ تار بعد از او زیبد که در آن عنکبوت بندد تار قدردانی در میان ماها نیست. پنج سال قبل در موقع اقامت در استانبول احتراماتی را که عثمانی‌ها به جمیل تنبورچی که وفات کرده بود، نمودند مرا متحیر ساخت. چه مقاله‌ها که ننوشتند! چه تقدیرها که نکردند! در ایران کسی نفهمید که میرزا حسین‌قلی که بود و کی مرد و او را در کدامین دخمه دفن کردند! (تو گویی فرامرز هرگز نبود!) این است وضع کشور حق‌ناشناس ما. روزگار تار پس از مرگ وی چنان تیره و تار شد که امروز، که در ایران بازار پارتی‌بازی گرم است، به واسطهٔ نداشتن پارتی «زبان‌بریده به کنجی نشسته صم بکم». بدبختانه این روزها به واسطهٔ باز شدن پای بعضی جوانان مقلد به اروپا موسیقی ایران دارد از مد می‌افتد. آقایان می‌گویند موسیقی ایران حزن‌انگیز است، و حال آن که در اروپا نیز اپراهای بزرگ اغلب غم‌انگیز هستند. اگر دقت شود آواز ایرانی طبیعی‌ترین آوازهاست. هر وقت از خواننده‌ای خواستیم تعریف کنیم می‌گوییم مثل بلبل چه‌چه می‌زند. در تمام دنیا خواندن این حیوان کوچک اسباب تعجب مردان بزرگ بوده است، و آواز ایرانی شبیه‌ترین آوازهاست به صدای این حیوان. کار ایرانی همواره تقلید است؛ مثلاً قفقاز که نغمه‌ها و عادات و مذهب آن‌ها ایرانی و نژاد قسم بزرگ سکنهٔ آن آریایی‌ست، یک اپرای ترکی به اسم «آرشین مال آلان» درآورد و در ایران نیز رواج پیدا کرد در صورتی که آوازهای آن تماماً ایرانی‌ست و لازم بود به جای تماشای پیس دیگران خودمان اپراها ترتیب می‌دادیم. باری این تصنیف را بعد از تصنیف شوستر ساخته پنج شش ماه فاصله مابین این تصنیف و تصنیف شوستر. آن در اوایل زمستانی که پس از اولتیماتوم روس‌ها و موفقیت به انجام خیالات خودشان که یکی از آن‌ها خارج شدن شوستر از ایران بود، و این در اوایل ماه دوم بهار همان سال یک حالت یأس و ناامیدی گفته شده است؛ تصنیف در بیات زند که بدبختانه معروف به بیات ترک است.»