عارف قزوینی

عارف قزوینی

شمارهٔ ۱۳ - گریه را به مستی ...

عارف قزوینی گریه را به مستی را در شکایت از زمامداری ناصرالملک که در آن زمان نایب‌السلطنه احمدشاه بود (سال ۱۳۲۸ ه.ق)، تصنیف کرده است.

۲

گریه را به مستی بهانه کردم

شکوه‌ها ز دست زمانه کردم

۳

آستین چو از چشم برگرفتم

جوی خون به دامان روانه کردم

۴

از چه روی، چون ارغنون ننالم

از جفایت ای چرخ دون ننالم

۵

چون نگیرم از درد چون ننالم

دزد را چو محرم به خانه کردم

۶

دلا خموشی چرا؟

چو خم نجوشی چرا؟

۷

برون شد از پرده راز (پرده راز، پرده راز)

تو پرده پوشی چرا؟

**********

۹

همچو چشم مستت جهان خراب است

از چه روی، روی تو در حجاب است

۱۰

رخ مپوش کاین دور انتخاب است

من تو را به خوبی نشانه کردم

۱۱

راز دل همان به، نهفته ماند

گفتنش چو نتوان، نگفته ماند

۱۲

فتنه به که یک چند، خفته ماند

گنج بر در دل خزانه کردم

۱۳

باغبان چه گویم به من چه ها کرد

کینه ها دیرینه برملا کرد

۱۴

دست من ز دامان گل رها کرد

تا به شاخ گل آشیانه کردم

دلا...

۱۶

شد چو «ناصر الملک» مملکت دار

خانه ماند و اغیار، لیس فی الدار

۱۷

زین سپس حریفان خدا نگهدار

من دگر به میخانه، خانه کردم

۱۸

بهتر است مستی ز خودپرستی

نیستی به است عارفا ز هستی

۱۹

فارغم ز هستی قسم به مستی

تکیه تا بر این آستانه کردم

دلا...

۲۱

مرده بهتر آن کو هنر ندارد

نالهٔ دروغی اثر ندارد

۲۲

شام ما چو از پی سحر ندارد

گریه تا سحر عاشقانه کردم

تصاویر و صوت

دیوان عارف قزوینی به کوشش عبدالله بهسرشتی - عارف قزوینی - تصویر ۱۴۲

نظرات

user_image
محسن
۱۳۹۸/۰۳/۱۱ - ۱۶:۱۰:۵۵
جون نگریم از درد چون ننالم / به نظر درست تر می اید تا جون نگیرم احتمالا اشتباه تایپی است .با تشکر
user_image
علی
۱۳۹۸/۰۶/۲۷ - ۰۱:۴۷:۳۵
آستین چو از "دیده" برگرفتم ./استفاده واژه "دیده" به جای" چشم" مناسب ترهست ."دیده هم به لحاظ آوایی و هم به لحاظ هجایی متناسب تر است."چشم" تناسب هجایی با کل بیت نداره.یعنی یک هجا کمتر داره از طرفی چون ابیات عارف تصنیف موسیقایی هست،تلفظ دیده برای خواننده مناسب تره
user_image
سید محسن
۱۳۹۹/۰۱/۲۸ - ۱۵:۵۱:۲۸
چون نگریم--از درد چون ننالم-گنج اندر دل خزانه کردم-کینه های دیرینه بر ملا کردبنظر درست میرسد
user_image
omid
۱۴۰۱/۰۲/۲۶ - ۰۳:۳۵:۰۸
سیل خون درسته نه جوی خون سیل خون به دامان روانه کردم. در تمام اجراهای استاندارد خوانندگان سیل خون میگن. که بهترینش هم عبدالوهاب شهیدی هست
user_image
کژدم
۱۴۰۲/۱۲/۰۸ - ۱۰:۳۸:۲۰
عارف پیرامون این تصنیف نوشته است: «تاریخ این تصنیف خوب در نظرم نیست؛ همین قدر می‌دانم وقتی این تصنیف ساخته شد که ناصرالملک نایب‌السلطنه در اروپا بود. طولی نکشید مراجعت کرد و بعضی از ایرانی‌های پاک‌نژاد صورت تصنیف را با پاره‌ای راپرت‌های جعلی توسط پست شهری به سلطنت‌آباد فرستاده مجدالسلطنه پسر مقتدرالملک که رییس تشریفات و سابقه دوستی با من داشت، مرا ملامت کرده شرح فرستادن راپرت‌هایی را که از من داده شده بود و ایشان جلوگیری کرده بودند داده همین قدر دوستانه به من گفت: «ملتفت خودت باش.» من هیچ واهمه از شنیدن این صحبت نکرده بنا بر عقیده‌ای که آن اوقات به حضرت والا سلیمان میرزا داشته آنچه را که شنیده بودم، به ایشان گفتم. حضرت والا مرا به وحشت انداخت. فرمود: «خیلی بد شد!» خوب در خاطر دارم که گفتم: «به جهت من بد شد یا برای جمعیت و فرقه؟» گفتند: «برای تو بد شد. خوب است هرچه زودتر از تهران حرکت کرده به یک طرفی بروید.» دیگر چطور بروم هیچکس نمی‌دانست. این بود هرچه لباس داشتم دادم به یک نفر دموکرات بفروشد. تصور می‌رفت که اقلاً صد تومان پول آن‌ها خواهد شد و برای مخارج مسافرت کافی‌ست. رفیق دموکرات سی تومان داد. رفیق دیگری را برای تتمهٔ وجه فرستادم. جواب گفته بود: «سی و هشت فروختم. هشت تومان آن را حق‌العمل برداشتم.» ساعتی داشتم که از پانصد تومان کمتر ارزش نداشت. مصطفی‌خان پسر قوام‌الدوله با هزار خواهش که قبول نمی‌کردم به عنوان یادگاری به من داده بود. آن را هم به یک قیمت نازلی فروخته این شعر خواجه به نظرم آمد: «چون نقش غم ز دور ببینی شراب خواه» به کافهٔ لاله‌زار رفته سرمست از آنجا بیرون آمدم. (به پاس محبت فراموش‌نشدنی که یک وقتی از غلام‌علی‌خان (فداکار) درشکه‌چی نسبت به خود دیده بودم، در اینجا یادآوری می‌نمایم تا بدانند محبت از هر جایی و از هر کسی که بشود قابل تقدیس و سپاسگزاری‌ست.) وقتی که ناصرالملک امر به «یپرم» برای دستگیری من می‌دهد، چند روز در جایی پنهان بودم. غلام‌علی به هزار زحمت سراغ مرا از دوستان گرفته خود را به من رسانده با یک حال پریشان و لهجه‌ای ساده و مملو از صمیمیت و محبت به من گفت: «آقاجان در این خراب‌شده برای چه مانده‌ای؟ یک جفت اسب و درشکه‌ای دارم. سوار شو از تهران خارج شده در یکی از شهرهای ایران بدون آنکه کسی شناسایی پیدا کند زیست کرده درشکه را من کرایه می‌دهم؛ با پول آن چند صباحی زندگی می‌کنیم تا ببینیم چه خواهد شد.» با غلام‌علی قرار گذاشتیم که فردا صبح درشکهٔ خود را حاضر کرده مرا به هر جایی که می‌خواهم برساند. در صورتی که از زمانی که پا به دایرهٔ آزادی‌خواهی گذاشته ترک بعضی راه‌ها کرده، یا اینکه واگذار به رفقای مقدس خود کرده بودم؛ به جهت اینکه من زیاد دیده آن‌هایی که به عنوان مشروطه‌طلبی عنوانی پیدا کرده بودند لازم بود آن‌ها هم ببینند. باز راه خانهٔ خانم سرتیپ معروفه را پیش گرفته با محترم نامی که اندامی زیبا داشت و یک دو مجلس که او را دیده بودم محرمانه دلم پیش او بود و او نمی‌دانست، رفته او را برداشتم و به دستیاری او، یک سر رفتم منزل دوست عزیزم استاد علی‌محمد معمارباشی که تاکنون نظیر او را در عالم دوستی ندیده‌ام. شب را مانده صبح زود رفیق محترم من تا حضرت عبدالعظیم بلکه تا سر زنجیر با من همراهی کرد و زنجیر محبتش را به گردنم محکم نموده مراجعت کرد.»