
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۱۰۰۱
۱
ای که جان داری فدا کن در ره جانانهای
سوختن تن را بنه گر شمع را پروانهای
۲
تا نگردد موج زن عمان چشمت سالها
در کنار خود نبینی زین صدف دردانهای
۳
کفر و اسلام ارچه سرگردان تو شد کوبهکو
ای که نه در کعبهای پیدا نه در بتخانهای
۴
در قیامت مست صوفیوَش درآید در سماع
هرکه نوشد از شراب عشق تو پیمانهای
۵
زاهد ار خواهی بدانی حاصل ذکر ملک
بر در میخانه بشنو نعره مستانهای
۶
نازم آن دیوانه کو مجنون لیلی شد به حی
ورنه در هر شهر و کو عریان بود دیوانهای
۷
در دل درویش جو مهر علی را لاجرم
کآفتاب و گنج را یابند در ویرانهای
۸
از فسون واعظان کی از سرش بیرون رود
هرکه خواند از دفتر عشق بتان افسانهای
۹
کسوت تقوی قلندروار آشفته بسوز
تا بدوزندت حریفان خرقه رندانهای
۱۰
هر سرو موی تو صد دل را بود کاشانهای
از چه ویران میکنی صد خانه را از شانهای
نظرات