آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۱۰۱

۱

ای فتنه چشم سیهت راهزن خواب

وی روی تو گلزار جهان را گل شاداب

۲

من شب همه شب از غم دیدار تو بیدار

چشمان تو سرمست و تو دایم به شکر خواب

۳

ای آن‌که تو را منظر چشمم شده منزل

هشدار که این خانه بود در ره سیلاب

۴

مژگان من آن قصه خونین درون را

بر چهره من نقش همی‌کرد ز خوناب

۵

بر آتش سودای تو دل صبر ندارد

بر نار کجا صبر کند قطره سیماب

۶

وقتست که تا سر بنهم بر سر طوفان

کاندر سر این، ورطه صبرم شده نایاب

۷

با مدعی وصل مخوان قصه هجران

آسوده به ساحل نشناسد غم گرداب

۸

سودای تو بس نیست همینم کُشد آخر

کت وقف رقیبان شده آن لعل چو عناب

۹

آشفته حدیث تو به ایجاز نگنجد

کز رشته آن زلف رسا، می‌کشد اطناب

۱۰

زلفت که کمندی شد و حبل الله مطلق

شاهنشه آفاق علی فاتح ابواب

تصاویر و صوت

نظرات