آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۱۰۱۱

۱

بمسجد رخنه ای بگشای ای زاهد زمیخانه

که از نورش کنی چون طور روشن صحن کاشانه

۲

در آن موقف که ساقی ساغر توحید میبخشد

توهم جامی بزن کز خویش خواهی گشت بیگانه

۳

زبان عقل و سود عشق بر مستان بود واضح

تو هم بهر زیان و سود عاقل باش و فرزانه

۴

زهی بزمی که روشن گشته از نور مه ساقی

که شمع خاوری در پیش شمع اوست پروانه

۵

بود تا سر سودای بتان اندر سویدایم

بگوش من نخواهد رفت ناصح پند دانانه

۶

بیا از خانقه بیرون بهل افسانه و افسون

که جز پیر مغان دیگر ندیدم مرد و مردانه

۷

بخم بنشین چو می تا صاف گردد درد عقل تو

فلاطون کسب حکمت کرد از مستان دیوانه

۸

به جز شور علی آشفته نبود در دماغ من

مرا از کاسه سر عشق تا بگشود دندانه

تصاویر و صوت

نظرات