آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۱۰۱۴

۱

ای هجر تو چو کوه و دل مستمند کاه

این کوه را ز کاه بگردان به یک نگاه

۲

با غیر مهربانی و با دوست سرگران

نامهربان بتا ز دل سنگ آه آه

۳

با روز و هجر و شام فراقم به سوز و ساز

مهر است شمع روشن و ماهم بود گواه

۴

ما و رقیب را بود این فرق در جهان

کاو با تو روبرو بود و چشم ما به راه

۵

بی‌مهر ماه من به رقیب است مهربان

این مهر و کین که دیده بدو ران ز مهر و ماه

۶

برکش خدای را ز میان تیغ امتحان

تا رفع گرددت ز من و غیر اشتباه

۷

در کوی مِی‌فروش نباشد نعال و صدر

یکسان بود به محفل مستان گدا و شاه

۸

از بس که داد زلف رسن بازو ریسمان

یوسف‌صفت فکنده دل عاشقان به چاه

۹

دستت بشو ز خون که نباشد گواه حشر

بنمای رخ که داد بگیری ز دادخواه

۱۰

در راه عشق دین و دل و جان سپرده‌ای

در این سرا کسی نرسیده به مال و جاه

۱۱

لیلی بگو که بارش گیرد زاشتران

کامشب گرفته راه تو مجنون ز اشک و آه

۱۲

آشفته دل به رشته مهر علی ببند

تا بگسلد علاقه جانت ز ماسواه

۱۳

شاهنشه ولایت معنی ولی حق

آئینه‌دار سر ازل مظهر الله

تصاویر و صوت

نظرات