آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۱۰۱۷

۱

گوی داند که به چوگان کسی افتاده

که به سر رفته به میدان و بسی افتاده

۲

حالت عاشق بی دین و دل آری داند

هر که را کار دل و دین بکسی افتاده

۳

همه تن حیرتم از آب و هوای ره عشق

که هما از چه شکار مگسی افتاده

۴

دل مجنون بفغان ناقه لیلاش زپی

کاروان از پی بانگ جرسی افتاده

۵

دل ببوی سر زلف تو شکار نظر است

درد شب بین که بدست عسسی افتاده ‏

۶

عقل اندوخته خرمن بره پرتو عشق

در ره برق عجب مشت خسی افتاده

۷

توئی آن نور که از طور ولایت جستی

که کلیمت بشعاع قبسی افتاده

۸

غم فردا مخور آشفته که کارت بعلیست

دادخواهی به عجب دادرسی افتاده

تصاویر و صوت

نظرات