آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۱۰۱۸

۱

گلزار عشق چون تو نهالی نیافته

رخسار حسن همچو تو خالی نیافته

۲

جز ابروان به روی تو هرگز منجمی

بر آفتاب بدر هلالی نیافته

۳

چندی حکیم نقطه موهوم جست و باز

غیر از دهان دوست خیالی نیافته

۴

میخواست حسن دوست که تا جلوه‌ای کند

جز عرصه خیال مجالی نیافته

۵

مجنون بدانش آنکه نه دیوانه تو شد

عاشق نباشد آنکه کمالی نیافته

۶

صد دوره زد سپهر و مه و سال پس ندید

خوشتر ز وقت وصل تو سالی نیافته

۷

با اینکه خضر خورده زلال حیات را

چون لعل دلکش تو زلالی نیافته

۸

چندانکه آدمی و ملک وصف کرده عقل

مانند تو فرشته خصالی نیافته

۹

پروانگان ز پرتو شمع تو سوختند

آشفته‌ات چرا پر و بالی نیافته

۱۰

نور خدا در آینه اولیا بتافت

همچون علی جلال و جمالی نیافته

تصاویر و صوت

نظرات