
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۱۰۲۵
۱
ز انبوه رقیبانم مجال دید دلبر نه
مگس چندانکه مردم را نظر بر تنگ شکر نه
۲
مرا گفتی شبی آیم به خوابت دیده بربستم
ولی از بخت خوابآلودهام این حرف باور نه
۳
پی خرسندی دشمن بریزی خون احبابت
پسندد هیچ مسلم این ستم گاهی به کافر نه
۴
تو را بادا گوارا باده لعل لب دلبر
که جز خون جگر ای مدعی ما را به ساغر نه
۵
از آن ساعت که با اغیار همبالین شدی ای مه
تو پنداری که آمد یک سر از یاران به بستر نه
۶
به غمزه ساحر چشمش همی میگفت با زلفش
که این عود قماری را جز این زیبنده مجمر نه
نظرات