آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۱۰۲۷

۱

ما نداریم نظر بر می و بر میخانه

کز لب و چشم تو می میکشم و پیمانه

۲

نظره ساقی مستان پی مستی کافیست

مست این نشئه گریزد زمی و میخانه

۳

طاق ابروی تو را تا که مهندس بوده

کش بود کعبه باطراف و میان بتخانه

۴

چکند آدم بیچاره که از ره ببرد

اهرمن زلف و بهشتت رخ خالت دانه

۵

لب نوشین تو شکر به نمکدان دارد

درد ودرمان تو غیر تو کجا همخانه

۶

همه مستغرق وصل تو و نالان از هجر

آشنائی بجهان وز همه کس بیگانه

۷

هم جنون خیزد از آن زلف دو تا هم زنجیر

زآن گرفتار تو شد عاقل و هم دیوانه

۸

شمع و گل راست اگر بلبل و پروانه ندیم

خود تو هم شمعی و گل بلبل و هم پروانه

۹

گفت آشفته که جان تحفه بجانانه ببر

چون نکو دید تو هم جانی و هم جانانه

۱۰

من بیکتائیت ای دست خدا بستایم

گرچه جز ذات خداوند کسی یکتانه

۱۱

چند زین زن صفتان منت بیهوده بریم

دست من گیر تو ای دست خدا مردانه

تصاویر و صوت

نظرات