آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۱۰۲۸

۱

ای لبت بر خون مردم تشنه چشمت گُرسَنه

آن به بیداری بریزد خون و آن اندر سنه

۲

جوشن ترکان غازی آهنین شد تا کمر

بر تو عنبر شد زره از فرق سر تا پاشنه

۳

مردم دیده غلط پنداشت خطی بر رخت

آه مشتاقان اثر کردت مگر در آینه

۴

ماه و خور پروانه‌سان آیند بر بام و درت

گر بتابد پرتو شمعت شبی از روزنه

۵

پارس را کرده مسخر غمزه جادوی تو

تاخت آرد بر سپاهان ترک چشمت یک‌تنه

۶

سوخت زآه آتشیم خرقه و نبود عجب

لاجرم آتش فتد در پنبه از آتش‌زنه

۷

تا کجا یرغو برم از ترک چشم کافرت

خون هر مؤمن به گردن دارد و هر مؤمنه

۸

وارهاند جان آشفته از این خون‌خوارگان

آنکه سلمان را گرفت از شیر دشت ارژنه

۹

اندر آن معرض که تابد آفتاب روز حشر

جز به زیر سایه‌ات ما را پناهی هست نه

تصاویر و صوت

نظرات