
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۱۰۲۹
۱
شهر بیدار از آن مردم خواب آلوده
خلق سرمت از آن مست شراب آلوده
۲
جز دو چشم تو که صد قافله دل بسته به بند
نشنید است کسی رهزن خواب آلوده
۳
زاهد وعارف و عامی زنگاه تو خراب
نبود کس که نشد از تو خراب آلوده
۴
گر به پیرانه سرم شب ببر آئی سرمست
سازیم باز به تشریف شراب آلوده
۵
گر حصاری زولای تو بود گرد جهان
هیچ طوفان نکند خاک بآب آلوده
۶
من گرفتم نکنم دعوی خونم بر خلق
چه توان کرد بآن دست خضاب آلوده
۷
شعر رنگین و تر آشفته گرت میباید
دفتر خویش بکن ازمی ناب آلوده
۸
نبری ذوق از آن لب که برد نام رقیب
نوش داروست پس از زهر مذاب آلوده
۹
هر کرا حب علی نیست بدیوان عمل
دفتر اوست بدیوان حساب آلوده
۱۰
گر برانی زسگان در خویشم بعتاب
سر نهادیم بر آن حکم عتاب آلوده
۱۱
ممکن است و نگرفته است صفات امکان
بوتراب است نگشته به تراب آلوده
نظرات