آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۱۰۳۶

۱

جسمم چو شمع در غم جانان گداخته

تنها نه تن که در بدنم جان گداخته

۲

بگداخت جان بجسمم و بس خوش دلم که هست

خالص زری کز آتش سوزان گداخته

۳

پروانه سوخت زآتش دیدار و دم نزد

افسوس از آن که از تف حرمان گداخته

۴

از چاک سینه جست زبس آه شعله دار

سر همچو شمع تا بگریبان گداخته

۵

شد همچو زیب چشم و فرو ریخت از مژه

کاندر چراغ در شب هجران گداخته

۶

اشکم گداخت در صدف دیده ایعجب

لؤلؤ که دیده در دل عمان گداخته

۷

خود از کجا همی جهد این برق خانه سوز

کز او تمام دشت و بیابان گداخته

۸

خون است لاله سربسر اما نمیچکد

خونش بدل زداغ گلستان گداخته

۹

تو آبشار رحمت و ساقی کوثری

آشفته ات زتابش نیران گداخته

تصاویر و صوت

نظرات