
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۱۰۳۷
۱
یک پشته مشک تاتار بر دوش خویش بسته
در چین هر شکنجش چین و ختن شکسته
۲
دزدیده بین برویش کز سحر چشم جادو
راه نظر بمردم از تیر غمزه بسته
۳
نه دل بدست آید نه دلبرم چه سازم
کز دام رفته آهو ماهی زشست جسته
۴
از هر کناره فوجی از تیر گشته بسمل
وز هر کرانه جمعی درخاک و خون نشسته
۵
داروی دردمندان در لعل تست پنهان
رحمت چرا نیاری بر عاشقان خسته
۶
تا آن دو زلف ستار بگشوده ای برخسار
سبحه زدست رفته زنار شد گسسته
۷
با توشه توکل در نار اگر خرامی
همچون خلیل بینی گلهای دستهدسته
۸
هر کس که بست خود را بر بندگی حیدر
از منت جهانی آشفتهوار رسته
نظرات