
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۱۰۴۷
۱
تو هم ای مرغ دل بر گل بخوان از عشق دستانی
که دستان ساز شد هر بلبلی بر طرف بستانی
۲
نشان از خیمه لیلی در این وادی نمی بینم
کنم مجنون صفت هر روز گر طوف بیابانی
۳
لبت دارد دوای دردم و ناچار میمیرد
مریضی را کز آن عناب بنویسند درمانی
۴
نیاید در خم چوگانشان جز گوی مهر و مه
اگر ترکان بسازند از سر زلف تو چوگانی
۵
کجا این بی بضاعت را شماری از خریداران
کز این زنجیر صد یوسف دراندازی بزندانی
۶
کمانداران زهر سوئی بتیری خسته آهوئی
تو هم تیر مژه داری بساز ای چشم پیکانی
۷
نخواندی گر حدیث زلف او بر غیر در محفل
چرا آشفته پیوسته از این گفته پریشانی
نظرات