
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۱۰۵۰
۱
صوفی صومعه که زد دوش دم از قلندری
دید چو می بجام جم خورد برود سکندری
۲
جام کشید و مست شد عارف می پرست شد
گفت که این عرض خواص داده بجان جوهری
۳
وای بپارسا اگر آن بت پارسی رسد
خاصه بدست ساغری از می صاف خلری
۴
از کف ساقی ای پسر جام بگیر هر سحر
چشه آفتاب جو ایکه زذره کمتری
۵
ایکه کشی بغمزه ای زنده کنی بعشوه ای
از چه نمیکنی بتا دعوی از پیمبری
۶
رفت بغمزه تو دل خونشد و ریخت از مژه
گو چکند رعیتی در کف ترک لشکری
۷
با که کنیم داوری از تو که میر مجلسی
داور اگر ستم کند ترک کنیم داوری
۸
بال عقاب تیر او تاج بفرق مینهد
سایه اگر توای هما بر سرما بگستری
۹
آشفته دوست جوی و بس گرچه بر زیان بود
خواند خداش پارسی ترکش گفت شکری
نظرات