آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۱۰۵۲

۱

که گفت ای دل کز اسرار محبت باخبری گردی

گذاری نیک‌نامی و به قلاشی سمر گردی

۲

که گفت ای دیده عمان باش و لؤلؤ در کنار آور

که گفت ای مردم دیده تو غواص گهر گردی

۳

نمیکردی اگر خود را بآن باریکی ای گیسو

کجا بودت جلادت تا بگرد آن کمر گردی

۴

ندیدم اندر این بستان ثمر از تو بجز حرمان

بود یا رب که ای نخل محبت بی ثمر گردی

۵

نه هر که دیده ای دارد بمنظوری سپارد دل

بکن جهد ای دل شیدا که از اهل نظرگردی

۶

بشام هجر میکردم حدیث قامتت با دل

بجوش آمد دل و گفت ای قیامت مختصر گردی

۷

تو را چون سیم و زر جز چهره و اشک بصر نبود

چرا باید که گرد این بتان سیمبر گردی

۸

نه هر در کاو یتیم افتد فزاید نرخ بازارش

دعا کن ای در یکتا یتیم و بی پدر گردی

۹

زآن زلف پریشان جو دال آشفته خود را

می دیوانه‌ای تا چند هر سو در به در گردی

تصاویر و صوت

نظرات