
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۱۰۵۷
۱
تو که پرچمی ز عنبر به فر از ماه داری
چه غمی ز دود آه دل دادخواه داری
۲
مه ماهیت بحکمند و بکوب نوبت حسن
تو که جمع چون سلیمان همه دستگاه داری
۳
چه بلندی ای خم زلف مگر که شام هجری
که بسایه آفتاب و به پناه ما داری
۴
زچه رو گیاه مهرت نزند زباغ دل سر
تو که بر عذار چون مهر زخط گیاه داری
۵
شکنند قلب یاران همه صف کشیده مژگان
زچه عالمی نگیری تو که این سپاه داری
۶
چه غم اردو ترک چشمت بخورند خون عاشق
که زمست سر زد اینها نه تو خود گناه داری
۷
پی دیدنتدهم سر نکنی اگر چه باور
بکن امتحان بخنجر اگر اشتباه داری
۸
ببضاعت قلیلم فکنی نظر نه بالله
تو که صد چو یوسف مصر اسیر چاه داری
۹
بسم ان دو دست مخضوب بدادخواهی حشر
که بخون خویش آشفته تو ده گواه داری
۱۰
دل پرگناه را نیست غمی زهول محشر
که علی و آل او را همه جا پناه داری
نظرات