آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۱۰۶۴

۱

ای هشت باب خلد ز روی تو آیتی

وز قامت تو شور قیامت کنایتی

۲

تفسیر سر آیه نورش شود عیان

هر کاو ز مصحف رخ تو خواند آیتی

۳

مانده به این امید خضر زنده در جهان

کز چشمه حیات تو بیند سقایتی

۴

پرچم به فرق مهر و مه از غالیه که زد

جز تو که برفراشتی از زلف رایتی

۵

اندر هوای حسن ازل عشق شد پدید

آن را نهایتی نه و این را بدایتی

۶

عشقم خراب کرده و آری چنین کند

چون پادشه به قهر بگیرد ولایتی

۷

عمرم به سر رسید و نشد شام هجر صبح

گوئی ندارد این شب تیره نهایتی

۸

خضر ای خط چو گرد لبت را گرفت گفت

این چشمه جز به خضر ندارد کفایتی

۹

شد نافه خون به ناف غزال ختا و چین

کرده صبا ز زلف تو گویا حکایتی

۱۰

چون شد که شد ز خون کسان پنجه‌ات خضاب؟

در حق من رقیب نکرد ار سعایتی

۱۱

ما کِشته تخم و منتظر ابر رحمتیم

ای پادشه به کِشت رعیب رعایتی

۱۲

آشفته را به کوی مغان راهبر که شد؟

گر پیر می‌فروش نکردش هدایتی

تصاویر و صوت

نظرات