آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۱۰۶۹

۱

ای برق چون به خرمن احباب بگذری

زین خس خدای را به تغافل تو نگذری

۲

پروانه خواستی که بگوئی حدیث عشق

از تو اثر نماند که از وی خبر بری

۳

ای پیر میکده در میخانه باز کن

کز جرعه‌ای تو حاجت مستان برآوری

۴

من نیست گشته‌ام به یکی نظره بر رخت

هستم کنی دوباره چو سویم تو بنگری

۵

در پرده ضمیر نگنجد خیال کس

تا تو بدیع‌صورت در دل مصوری

۶

گفتم مگر به چهره افروخته مهی

گفتم مگر به بالا خود سرو کشمری

۷

سرو چمن که دیده کند جامه بر بدن

بر فرق مه ندیده کس از مشک افسری

۸

ز آشفتگیّ زلف پریشان او بپرس

آشفته نام خویش چرا بر زبان بری

تصاویر و صوت

نظرات