آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۱۰۷۳

۱

ایکه از چهره شمع انجمنی

بقد ازنار سرو در چمنی

۲

نکنم با خیال زلف و رخت

بچمن میل سنبل و سمنی

۳

عارفش مرده لحد خواند

روح بی ذوق عشق در بدنی

۴

کی بری ره بکوی او هیهات

ایکه در بند نفس خویشتنی

۵

بر سر کوی همچو تو شاهی

عار باشد گدای مثل منی

۶

در دهانت که داشت وهم و گمان

شد یقین پیش عقل از سخنی

۷

تن گدازم که جان شوم همه تن

جان بجانان سزا بود نه تنی

۸

از رسن بازی دو زلف سیاه

یوسف دل بچاه درفکنی

۹

کی رهی از کمندش آشفته

گر سرا پا بحیله مکر و فنی

تصاویر و صوت

نظرات