آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۱۰۷۹

۱

خوشا وقتی که بر آتش بَرِ منظور بنشینی

بسوزی پرده چون پروانه و مستور بنشینی

۲

به غیر از لن ترانی نشنوی اندر جواب ای دل

اگر صد سال چون موسی به کوه طور بنشینی

۳

چو پروانه به میلت شمع عشق آخر بسوزاند

اگر زین آتش سودا به میلی دور بنشینی

۴

تو شهبازی و بر خون ملخ پنچه نیالایی

هُمایی تو نمی‌زیبد که با عُصفور بنشینی

۵

مشو پروانه‌ای کز شعله‌ای شمعت بسوزاند

سَمندَروَش به نارش ساز تا با نور بنشینی

۶

بنوش آن می که گرد هستی از چهره برافشانی

مرو در خانه خمّار تا مخمور بنشینی

۷

گر امروزت به میخانه به دست افتاد غلمانی

نمی‌خواهی که فردا در بهشت حور بنشینی

۸

به کوی نیستی بازآ که هستی ابد یابی

وصال دوست بگزینی ز خود مهجور بنشینی

۹

سحر آید پدید و بامدادت عید خواهد شد

چو آشفته اگر اندر شب دیجور بنشینی

۱۰

ولای مرتضایت باد و دوری ز بدخواهان

مبادا از عبادت زاهدا مغرور بنشینی

۱۱

اگر روزی دوصد گورت به صحرا در کمند آید

که چون بهرام آخر در بساط گور بنشینی

تصاویر و صوت

نظرات