آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۱۰۹

۱

چه نان‌ها خوردم از خوان محبت

که شرمم باد از احسان محبت

۲

محبت عشق شد در آخر کار

خرابم کرد طغیان محبت

۳

بگفتا بگذر از جان و دل و دین

به سر بردیم پیمان محبت

۴

سر ار داری بنه پا در ره عشق

بود این گوی چوگان محبت

۵

بود از کسوت زر تار عارم

چو خور گشتم چو عریان محبت

۶

چه می‌نازی به کیوانت سپهرا

شد او دربان ایوان محبت

۷

ز پیکان ز هجر همچون شهد خوردم

بود این شیر پستان محبت

۸

خلیلا خوش برو در نار نمرود

که بینی گشت گلزار محبت

۹

برید آشفته دستم از همه‌جا

زدم دستی به دامان محبت

۱۰

بود هر جسم را جانی به ناچار

علی شد جان جانان محبت

تصاویر و صوت

نظرات