
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۱۰۹۳
۱
تو که از جهان و اهلش همه احتراز داری
بکف آر زاد راهی که ره دراز داری
۲
بمحب دوست دشمن شدن این خلاف باشد
زچه از رقیب پیوسته تو احتراز داری
۳
بگذار نقش اغیار و بکعبه شو مسافر
تو که بت در آستینی چه سر حجاز داری
۴
نخری بهیچ قیمت بود ار هزار یوسف
تو که چون سبکتکین چشم سوی ایاز داری
۵
همه پیرو هوائی و بخویش عشق بستی
نبود چو قبله کعبه تو کجا نماز داری
۶
نه که بلبل است ای گل بگشای گوشی اندک
که هزار مرغ در باغ ترانه ساز داری
۷
تو چه یوسفی خدا را که سفر بمصر کردی
که هزار چشم یعقوب براه باز داری
۸
تو که آدمی بصورت نبود چو داغ عشقت
نتوان زجانور گفت تو امتیاز داری
۹
بحریم کعبه یکعمر مجاورت نباشد
چو شبی بخلوت دوست دری فراز داری
۱۰
شب وصل دوست آشفته مگو حدیث هجران
که تو راست عمر کوتاه و سخن دراز داری
۱۱
سر بی نیازی ار هست زخلق روزگارت
بدر علی همان به که رخ از نیاز داری
نظرات