آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۱۰۹۹

۱

برق سانم زدیده میگذری

تا کجا خرمنی زجا ببری

۲

دوستان میکشی زکینه بچشم

بکه آیا بمهر مینگری

۳

تا تو را رهگذر کجا باشد

ما چو نقش قدم برهگذری

۴

نظر دوست گیردت از خاک

ای که بسمل زناوک نظری

۵

من خبر داشتم زآفت عشق

وه که دل باختم به بیخبری

۶

جمع ناید فرشته با مردم

ننشیند میان جمع پری

۷

آتش طور میرسد از ره

شمع را گو مکن تو جلوه گری

۸

گل بناز و نعیم اندر باغ

غافل از آه بلبل سحری

۹

هر که بیند پری درد پرده

آه از این عاشقی و پرده دری

۱۰

غم تو میخورند روز و شبان

غم عشاق خود چرا نخوری

۱۱

خضر گو چشمه حیاتت کو

تا بیاری و جرعه ای بخری

۱۲

دام افکنده ای تو آشفته

تا بگیری تو باز کبک دری

۱۳

مدح حیدر بگو بشیرینی

کز نی خامه ات شکر بخوری

تصاویر و صوت

نظرات