آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۱۱۰۱

۱

شبی به خواب بدیدم که رو به من داری

چه خوش بود که مجسم شود به بیداری

۲

وصف آن لب شیرین شکر به بار آورد

وگرنه کی نی خامه کند شکرباری

۳

خراب کرد به یک غمزه ملک دل چشمت

کشید زلف تو پرچم برای دلداری

۴

ز یاد خویش مبر هستیم تو ای ساقی

دمی مباد که ما را به خود تو بگذاری

۵

مرا به یاد تو عمر عزیز می‌گذر

تو ای عزیز زی عقوب کی به یاد آری

۶

به پای دل بگشایم گره تو ای خم زلف

که به بود ز رهایی چنین گرفتاری

۷

بود به دفع هوس‌پیشگان حلوا خور

شکرلبی که کند پیشه تلخ‌گفتاری

۸

چو خانگی بودم یوسفی به مصر درون

چرا روم ز پی یوسفان بازاری

۹

به غیر گوهر مدح علی به مخزن نیست

ولی کساد متاعی ز بی‌خریداری

۱۰

جواب مهر بتان چیستت به عرصه حشر

مگر ولای علی آیدت پی یاری

۱۱

شها تویی که به دشمن کنی سخا و کرم

چه می‌شود که دل دوستان به دست آری

۱۲

به بوی زلف تو دل دارم را بود طالب

ز شوق چشم تو من شایقم به بیماری

۱۳

به کفر واعظ شهرت ستود آشفته

نه ناسزاست که این جمله را سزاواری

تصاویر و صوت

نظرات