آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۱۱۱۱

۱

به خویشتن ز چه بستی دلا تو تهمت هستی؟

که تو حبابی و از بحر بود این همه مستی

۲

فکند لطمه موج فراق چون به کنارت

به خود مبند تو تهمت گمان مدار ز هستی

۳

خداپرستی و حق‌جوئی است تلخ به کامت

که کام تو شده شیرین ز ذوق نفس‌پرستی

۴

تو را که مرکز خاکست و چار طبع مخالف

کجا به مرکز علوی روی ز مرکز پستی

۵

به پیش شمعت پروانه لاف عشق نزیبد

تو را که نیست بر آتش مجال بود و نشستی

۶

درون ز نقشِ صنم ، بر زبان به ذکر  صمد گو،

به کعبه سجده مبر ای که خود صنم بشکستی

۷

اگر به حلقه آن زلف تابدار اسیری

سزد که گویمت آشفته از کمند برستی

۸

مرا چو دست تهی شد زخیر و نامه سیاهم

به جدّ و جهد به دامان مرتضی زده دستی

۹

دلا به حلقه حبل المتین عشق بزن دست

که از کمند علایق بگویمت که بجستی

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
سیدمحمد جهانشاهی
۱۴۰۳/۰۴/۰۴ - ۰۲:۲۳:۲۱
درون ز نقشِ صنم ، بر زبان به ذکر  صمدگو،