آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۱۱۱۸

۱

ای که از وهم مبرایی و بیرون ز صفاتی

همه فرعند و تو اصلی همه وصفند و تو ذاتی

۲

همه را رنگ و نشان است و تو بی‌رنگ و نشانی

هرچه دارد جهتی لیک تو بیرون ز جهاتی

۳

رهروان گمشده در راه و تو آن کعبه‌نهانی

تشنگان مرده در این بادیه تو آب فراتی

۴

قدسیان را به شب و روز بود ذکری و وردی

من به وصف رخ و زلفت به عِشیٰ و و غَداتی

۵

به شب کور چه حاجت بسم آن تاری هجران

بنشان آتش دوزخ فکفانی جمراتی

۶

در شب هجر به بالین من ای مرگ چه آیی

درگذر ای ملک‌الموت فهذا سکراتی

۷

هجر و وصل تو بود موت و حیات من عاشق

من به این معتقدم ذٰلِک مَحیا و مَماتی

۸

همه را وفت نماز است رخ عجز به کعبه

کوی تو قبله من ذالک نسکی و صلواتی

۹

در دیگر مزن آشفته عبث راه مگردان

جز در پیر خرابات مجو راه نجاتی

۱۰

گنه هردو جهان کرده‌ام و روی‌سیاهم

به جز از حب علی نیست به دفتر حسناتی

۱۱

خازن گنج حقیقت تویی و مخزن حکمت

بده ای شاه نجف بر من بی‌مایه براتی

تصاویر و صوت

نظرات