آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۱۱۲۹

۱

ای دفتر نکوئی تو نقش دلپذیری

به باشد از امیری در خیل تو اسیری

۲

ای چشم مست دلدار ای آهوان خونخوار

ترکی زخوردن خون ناچار ناگزیری

۳

ما مست بی سر و پا تو خود حکیم دانا

از تو صواب نبود کز ما خطا نگیری

۴

چندانکه بود منظور در شهر حسن مشهور

صرف نظر نشاید از تو که بی نظیری

۵

در کشت و باغ و بستان تا آمدی خرامان

در چهره تو خیره ماند ارغوان و خیری

۶

ای سنبلِ دُو گیسو ، از یاد کِی رَوی تو،

روئیده ضمیران وار در گلشن ضمیری

۷

افراختی چو پرچم از غمزه کن سپاهی

افروختی چو مجمر بر نه زخط عبیری

۸

ایعشق در جنایت رخ ساید آفتابت

عرشت کمینه پایه است از غایت حقیری

۹

گر در طلب شدم سست ای نوجوان برآنم

کاز قامت جوانان سازم عصای پیری

۱۰

آشفته دوخت کسوت بازاز ولای مولی

من می‌کنم امیری در خرقه فقیری

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
سیدمحمد جهانشاهی
۱۴۰۳/۰۳/۰۳ - ۰۸:۰۰:۲۴
ای سنبلِ دُو گیسو ، از یاد کِی رَوی تو،