آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۱۱۳۹

۱

صبا از بلبل دور از دیار زار گمنامی

سوی آن گلبن نوخیز بر از لطف پیغامی

۲

که زخمی باشدم کاری نه از پیکان نه از خنجر

فروبسته پرم اما نه صیادی و نه دامی

۳

فراقم سوخت سر تا پا به آتش باز می‌گوید

میان پختگان عشق او سودایی خامی

۴

به غیر از روز هجران نیست شب‌های مرا روزی

ندارد روزگارم جز شب حرمان دیگر شامی

۵

پی تسکین جان ناتوانم قاصد از رحمت

بیاور زآن لب شیرین دعا گر نیست دشنامی

۶

چرا پروانه‌وَش آتش نیفتد در سراپایم

که تو ای آتشین‌رخساره شمع محفل عامی

۷

رقیبانت همه سرمست از صهبای وصل ای مه

ولی آشفته را خون در دلست از حسرت جامی

تصاویر و صوت

نظرات