آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۱۱۴۲

۱

آفت عرصه خاکی و مه افلاکی

با چنین لطف که گوید که ز آب و خاکی

۲

گر کست خواند پریزاد نه چندین عجب است

کادمیزاده ندیدیم بدین چالاکی

۳

دام کوته‌نظران چون شدی ای حلقه زلف

که به صید دل صاحب‌نظران فتراکی

۴

مرغ دل می‌تپد از حسرت یک نظره به خون

خنک آن سینه که از تیر نظر صد چاکی

۵

چه کنی پرده نبیند به جز از حق بینت ‏

که تو ز آلایش این نفس‌پرستان پاکی

۶

میخوری خون دل خلق به دستان هر روز

بی‌مهابا صنما چند به این بی‌باکی

۷

چون دو مار سیه از هر طرف زلف نژند

ای لب لعل شکرخند مگر ضحاکی

۸

لعلت آن جوهر فردی که نگنجد در وهم

صف تو نتوانم که برون ز ادراکی

۹

جلوه یار تمنا چه کنی آشفته

که بود آتش سینا و تو خود خاشاکی

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
برمک
۱۴۰۳/۰۶/۱۱ - ۰۷:۵۶:۲۸
پیرهن. سبز و کله ابی و تمبان لاکی یاد سربازی و روزی که بپوشی خاکی