آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۱۱۴۵

۱

به هواست برق امشب بطلب پریّ و بالی

قدمی بساز از سر نو گرت مجالی

۲

بلی ای طبیب گفتی که علاج هجر وصلست

چه کنم به درد حرمان که ندارم احتمالی

۳

به سیاه‌چال هجران شبی ار به روز آری

نفسی که در فراقی بودت فزون به سالی

۴

به شب وصال سویم نظری بکن که گویم

که سُها و شمس دارند به نظره اتصالی

۵

شب هجر و عمر اغیار بسی دراز دیدم

بفزای زین دو یارب همه بر شب وصالی

۶

ز نوای مطرب عشق به رقص زاهد آید

چه عجب که صوفی آید ز طرب به وجد و حالی

۷

من و کوی میفروشان و شراب و شاهد مست

چه کنم بهشت و حورت که ندارد اعتدالی

۸

غم از این و آن نبودم همه غرق در تو بودم

که نه عاشق است کش هست به خویش اشتغالی

۹

خم طره‌ات چو از چنگ شب وصال دادم

چو رباب بایدم خورد ز هجر گوشمالی

۱۰

به جز آن عذار چون ماه و دو ابروان دلبند

قمری شنیده باشی که برآورد هلالی

۱۱

چو دو گونه تو از سیم عیارتست قدرت

ز یکی بکاست در مشک بر او فزود خالی

۱۲

ز جمال پرده برگیر که این گنه نباشد

گنه است گر بپوشند ز کس چنین جمالی

۱۳

ز غبار راه توحید تو بساز کیمیائی

که مرا نه دولتی ماند به جا نه جاه و مالی

۱۴

تو که آشفته نشاید که ز خویش نام آری

که ز داغ عشقت مولاست گر بود جمالی

تصاویر و صوت

نظرات