آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۱۱۴۶

۱

در عاشقی گشتم زبون ای کاش دل خون می‌شدی

عقلم ز سر کردی برون ای کاش مجنون می‌شدی

۲

ای عشق عالم‌سوز من وی برق جان‌افروز من

آتش زدی چون نی به جان ای کاش بیرون می‌شدی

۳

می‌خواست با سبحه به دل زاهد کند زنار من

ای دل نکردی این عمل حقا که مغبون می‌شدی

۴

ای لؤلؤ بحرین دل بی‌جا چه ریزی از بصر

گر مانده بودی در صدف تو در مکنون می‌شدی

۵

از عقل و دین بیگانه‌ام سودایی و دیوانه‌ام

آشفته این شور جنون ای کاش افزون می‌شدی

۶

قاصد چو آمد سوی تو آهسته رفتم همرهش

گفتم مبر نامم برش زیرا که محزون می‌شدی

۷

تا حالت زار مرا دانی که چون شد از غمت

ای کاش در زلف بتی چون خویش مفتون می‌شدی

تصاویر و صوت

نظرات