
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۱۱۵۸
۱
رنگ ز خورشید عیان میبری
پرده مه را چو کتان میدری
۲
توبه زهاد گزند از تو یافت
عقل حکیمان به زبان میبری
۳
کار ملایک نکند آدمی
فعل بشر سر نزند از پری
۴
زهره زوجد تو بود در سماع
کسب شرف از تو کند مشتری
۵
نقش بتی تحفه فرستم به چین
تا نکند مانی صورتگری
۶
دین و دل خلق ندارد محل
کاز نظری جان جهان میبری
۷
آینه دوست سراپاست صاف
تصفیه کن تا که به خود ننگری
۸
رفته ز شیرینی جان گر حدیث
ای لب نوشش نه تو شیرینتری
۹
مهر رخ تو ز بهشت ابد
بر دل عشاق گشوده دری
۱۰
پا مکش آشفته که آنجاست خلد
گر به سر کوی علی بگذری
نظرات