
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۱۱۵۹
۱
که گفت ای سرو سیمینتن به طرف باغ و بستان آی
گل افشان کن زرخسار و بتاراج گلستان آی
۲
غلامت تا شود غلمان بهشتی را مشرف کن
برای خجلت حوران بطوف باغ رضوان آی
۳
گرت از چشم بدبینان گزندی پیش میآید
پری وش پرده ای بر بند و شب از خلق پنهان آی
۴
سکندر گو مساز آئینه بنگر ماه رخسارش
خضر را گو بنوش آنلب برون از آب حیوان آی
۵
برای دوستان بربند روز از مردمان پرده
خلاف مدعی بی پرده شب در بزم یاران آی
۶
سرای دل بسی تار است و منزلگاه اغیار است
تو ایشمع شبستان ازل در خلوت جان آی
۷
تو راهست ار گنه بیمر مترس آشفته از محشر
اگر حب علی داری شتابان سوی میزان آی
نظرات