
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۱۱۶
۱
پری گذشت ازین کوچه یا ملک میرفت
که نورها به سماوات از سمک میرفت
۲
به عرش نعره مستان ز کاخ میکده رفت
مگو که زمزمه ذکری از ملک میرفت
۳
به گریه بود صراحی به چشم خونپالا
ز ذوق قهقه جام بر فلک میرفت
۴
مژه نهشت شب هجر خسبدم دیده
به پای مردمک چشم چون خسک میرفت
۵
بماند لنگ و و به ایوان جاه تو نرسید
خیال من که چنان اسب تیزتک میرفت
۶
تو رفتی وز نظر رفت روشنی بصر
گمان مردم اگرچه به مردمک میرفت
۷
نجات داد ز طوفان شها ولای تواش
وگرنه نوح مخاطب لقد هلک میرفت
۸
به نار عشق مس قلب شد زر خالص
عیار صیرفی آشفته بر محک میرفت
۹
گل از یقین خلیل آمد آتش نمرود
یقین بدان که در آتش نه او به شک میرفت
نظرات