
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۱۱۶۰
۱
شهری بود نکوئی و جانا تواش دری
فرزند حسن و عشق و تو بر هر دو مادری
۲
عشقم نشست در دل و عقلم فرار کرد
آری دو پادشاه نشاید به کشوری
۳
تا هست منظر دل و دیده مقام دوست
حاشا که من نظر بگشایم به منظری
۴
دیدم که خضر جام به کف سوی میکده
میرفت تا بَدَل کند او را به ساغری
۵
ذرات را وجود چه در پیش آفتاب
ما غیر دوست هست ندیدیم دیگری
۶
هستی گل ار کلاله ز سنبل فکنده گل
سروی اگر که سرو ز گل آورد بری
۷
کوثر به جنب چشمه نوش تو قطرهای
خورشید پیش تابش روی تو اختری
۸
ملکی است خوبروئی او را تو مالکی
بحریست آفرینش او را تو گوهری
۹
منصوروار داری اگر سر حق بسر
داری بود محبت آنجا ببر سری
۱۰
آشفته را کله نه و سر سوده بر سپهر
تا ساخته ز خاک در شاه افسری
۱۱
شاها توئی که علت ایجاد عالمی
شاها توئی که وارث تاج پیمبری
نظرات