آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۱۱۶۳

۱

چرا به بزم رقیبان حدیث دوست نگفتی

بست نبود خلاف مؤالفت که برفتی

۲

دل رمیده ما را که مرغ وحشی بود

شکار خویش نمودی و دام بازگرفتی

۳

نه پایدار بماند عهدهای سخت که بستی

نه استوار بود گفتهای سست که گفتی

۴

تو مرغ زیرک و جا آشیانه عنقا

کدام دانه بزیرم که تو بدام من افتی

۵

دریغ ودرد که بی پرده گفت مردم چشمم

حدیث عشق که اول زمردمان بنهفتی

۶

نهاده دوش من و دیده سر بخاره خارا

تو خوش به بستر دیبا ببزم غیر بخفتی

۷

بیا زشوق تو آشفته خاک راه علی کن

زنوک خامه در نظم آبدار که سفتی

تصاویر و صوت

نظرات