
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۱۱۶۸
۱
به یاد آب مجاور دلا در این فلواتی
بود سراب گمان میکنی مقیم فراتی
۲
صنم پرست بدل بر زبان صمد ز چه گوئی
به کعبه و به بغل در نهفته لات و مناتی
۳
اجل ز مرگ خلاصت دهد کشی ز چه منت
عبث ز خضر تو ممنون دلا به آب حیاتی
۴
مکن به فضل و هنر فخر ای حکیم زمانه
که اوست مایه حرمان و آن دگر فضلاتی
۵
بجوی عز قناعت بهل تو ذل طمع را
که بیش و کم نشود چون که ثبت گشت براتی
۶
ز شام تار منالی به روز وصل مبالی
مقرر است به خوان جهان عشا و غداتی
۷
به بحر جرم تو آشفته سخت مانده غریقی
مگر که نوح ز طوفان دهد ز لطف نجاتی
۸
تو نوح و عرصه امکان تمام بحر فنایت
که دست حق به صفات ای علی که مظهر ذاتی
نظرات