
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۱۱۷۲
۱
گر بی تو باید زیستن رفتن به از پایندگی
چون نیست با تو دست رس مردن به است از زندگی
۲
میرم بخاک پای تو کامد بکیش اهل دل
در زیستن مرگم عیان درمردنم پایندگی
۳
آن مه چو رفت از محفلم تاریک شد بزم دلم
گو مه مده نور ضیا اختر مکن تابندگی
۴
ناید خداوندی از او ای بت پرست زشتخو
عمری که کردی پیش بت بیهوده صرف بندگی
۵
ظلمات هجرم میکشد ای آب حیوان همتی
دستم بگیر ای خضر ره در حالت درماندگی
۶
گرچه حیات خضر را نبود همه عالم بها
بی دوست هرگز این گهر دارد کجا ارزندگی
۷
رفتی و جانم شد زتن بازآ چو روح اندر بدن
کاندر نثار مقدمت ترسم کشم شرمندگی
۸
تخم امیدی کشته ام آشفته تا گیرم ثمر
ای ابر مژگان از توام باشد طمع بارندگی
۹
یرغو برم پیش علی از ترکتازی بتان
تا گیردم داد از کرم وز نو ببخشد زندگی
نظرات