
آشفتهٔ شیرازی
شمارهٔ ۱۱۸
۱
مرا سزد که نگنجم چو غنچه اندر پوست
که برشکفت به باغ دلم گل رخ دوست
۲
به ناف آهوی چین اندر است نافه مشک
تو را لطیمه عنبر ملازم آهوست
۳
کناره میکند از چشم تر سهیسروم
که گفت سرور و آن را مقام بر لب جوست
۴
چگونه جان برم از چشم تو که از دو طرف
کمند طره زلف و کشاکش ابروست
۵
سواد زلف کجت قبلهگاه مشک تتار
به پیش هندوی خال تو غالیه هندوست
۶
شکنج زلف تو مشک و رخ تو گل خواندم
نه گل به رنگ رخ تو نه مشک را آن بوست
۷
فریب سینه سیمین او مخور ای دل
که زیر سیم سفیدش نهفته آهن و روست
۸
حذر ز نرگس جادوفریب جماشش
که سحر و حیله و نیرنگ و فتنه از جادوست
۹
نه هر دلی که پریشان ببینی آشفته
مرا سزاست که آشفتهام ز طره دوست
نظرات