آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

شمارهٔ ۱۱۸۱

۱

بی‌غیر میسر شودت گر لب کشتی

با غیر از آن به که برندت به بهشتی

۲

غلمان چو ندیم است به هر گوشه بهشت است

بی‌دوست بگویید چه حور و چه بهشتی؟

۳

ناچار بود منزل تو روضه رضوان

آن دم که در آغوش کشی حورسرشتی

۴

مقصود زیاری است که هر خانه تجلی است

چون ره به حرم نیست کنم طوف کنشتی

۵

ای کنگره کاخ تو رفته به ثریا

فردات به ایوان که ببستند که خشتی

۶

ز آیینه صافی چه کدورت بری ای دل؟

کای زنگی بدروی ز آغاز تو زشتی

۷

ای دست خدا دست به دامان تو دارم

تا نامه آشفته‌ات از سر بنوشتی

تصاویر و صوت

نظرات